محمدتقی خرسندی در khamenei.ir نوشت:
«خيلی با احترام برخورد كنيد». اين آخرين توصيه مسئول حفاظت است كه به نيروهايش میگويد. هرچه باشد، جلسه كارگزاران نظام است.
فرم را میدهند تا پر كند. بايد بنويسد كيست و دعوتنامه هولوگرامدارش را كجا جا گذاشته، تا اجازه ورود بدهند. ورود با اين كارت دعوتها بسيار ساده و بدون آن تقريباً غيرممكن است. سيدی روحانی است و نماينده مجلس. چهره و لهجهاش نشان میدهد كه بايد نماينده يكی از شهرهای تركزبان باشد. كارتش را در خانه جاگذاشته و حالا میتواند وارد شود.
با كنترل ليستها، ما هم مجوز عبور میگيريم. با اين تفاوت كه بر خلاف مدعوين، ما را از همان درب اول بازرسی میكنند. بنا به تجربه قبلی جيبها را كلاً خالی كردهايم تا سريعتر برويم. دوربين و ساير وسايل را هم كه خودشان برايمان میآورد. اما همه كه اين تجربه را ندارند، حتی اگر از كارگزاران نظام باشند. یكی از ميهمانان مجبور شده تمام جيبهايش را خالی كند تا بازرسی شود. به اندازه يك چمدان وسيله از جيبهايش درمیآيد.
چون خبری از تحويل دادن كفش نيست، با خيال راحت تا پشت در حسينيه میرويم و كفشها را در جاكفشی میگذاريم. ميزی كه شماره میدهد توجهم را جلب میكند. اولين نفری كه به میز مراجعه میكند، سوال من هم جواب داده میشود. نيروهای نظامی، بايد كلاهشان را تحويل بدهند.
ساعت 5 است و هنوز ميهمانان زيادی نيامدهاند. چند نفری هم كه زود آمدهاند، از فرصت استفاده میكنند تا عقبافتادگیشان از جزءخوانی قرآن را جبران كنند. من هم يك جزء عقبم. ولی میدانم كه بايد مرتب جابهجا شوم. پس جبران عقبافتادگی را میگذارم برای بعد.
«خبرنگارها هرجايی میخواهند بنشينند» يكی از نيروهای حفاظت اين را میگويد. تصور اين همه آزادی، در چنين برنامهای برايم باوركردنی نيست! از شدت شوق، گيج شدهام و دارم تمام حسينيه را میچرخم كه جای مناسب پيدا كنم.
«نميشه همينجا بنشينی؟» اين را يكی ديگر از نيروهای حفاظت میگويد. معلوم میشود كه آزاديم فقط در يك جاست؛ آن هم فوری بنشينيم.
نيمه انتهايی حسينيه با پانل جدا شده. دورتادور را صندلی چيدهاند. بخش جداگانهای برای خانمها وجود ندارد. چند نفر دارند سيمكشیها را درست میكنند. يكی دارد پارچه روبهروی جايگاه را نصب میكند. يك نفر هم با لوله سفره سعی میكند دوربين شماره 8 را كه روی ستون نصب شده تنظيم كند!
مینشينم روی يكی از صندلیها. نزديك چند نفر از مسئولين نيروی انتظامی. از همه چيز حرف میزنند. از جواب استعلام يك نفر تا كسی كه دو سال پیش در حاشیهی چنين جلسهای زياد برایشان حرف زده و همهشان را خسته كرده. از مبارزه با فساد داخلی دستگاه میگويند و اينكه برای 5 هزار تومان هم، گروهبان اخراج كردهاند. وسط حرفها كنايههايی هم به عملكرد اين و آن میزنند. در آخر هم: «ما نظامی هستيم و فقط از رهبر تبعيت میكنيم».
از بين صفها بلند میشود و به سمت ما میآيد. «آقای دكتر! خيلی متاثر شديم.» دكتر سهرابپور كه به خاطر زانودرد روی صندلی نشسته، جواب میدهد: «از اين كه كارمان كمتر شده؟». از حرفها میفهمم كه رئيس دانشگاه شريف ديروز استعفا داده. «پيشنهادی نداشتهايد؟»
دكتر جواب میدهد: «چرا. گفتهاند معاون خانم سلطانخواه بشوم. اما من میخواهم سرم خلوت شود.»
ناراحتی از اين پيشنهاد، در صدا و لحنش پيداست. هرچه فكر میكنم اسم سوال كننده يادم نمیآيد. اين هم از عواقب حضور در جمع زيادی از مسئولين است. آخر سر راهحلی به ذهنم میرسد. اسكناسی در میآورم و امضای رويش را میخوانم: «دانشجعفری»
روی يقه كتش آرم یكی از بانكهای خصوصی را زده. معلوم میشود مديرعامل اين بانك است. جهرمی را هم كه از دوران وزارتش میشناسم؛ مديرعامل فعلی بانك صادرات. رئيس سازمان انرژی اتمی هم كه پای ثابت اخبار است. شجونی، حاجعلیاكبری، ميرسليم، اختری، نهاونديان، قشقايی، فتاح، شريعتمداری، عسگر اولادی و... جمع كارگزاران نظام، حسابی جمع است. قديمی و جديد. از وزير و وكيل، قاضی و سردار گرفته تا رئيس بانك و دانشگاه. هزار نفری میشوند و بينشان حدود 20 نفر خانم. با خودم میپرسم يعنی كل خانمهای كارگزار نظام همين تعدادند!؟
«بالاخره نفهميديم سايت را پر كنيم يا نه؟ صفحه اول سايت كه نوشته هموطن گرامی لطفا پر نكنيد!». معلوم میشود بحث هدفمند كردن يارانهها به اين جمع هم كشيده شده و فقط مردم عادی را درگير خود نكرده است!
«نماينده فلانجاست. بذار بره»؛ بعد هم راه را باز میكنند و با احترام میبرندش جلوی مجلس. ضرغامی هم كه میخواهد همان عقب بنشيند، میخواهند با زور ببرند جلو. يكسری هم كه اصلا از همان در جلوی سالن وارد میشوند؛ ولايتی، ناطق نوری، ميرتاجالدينی، ابوترابی. جلوی سالن جای كارگزارانترهای نظام است.
كمكم صندلیها پر میشود و بايد بلند شوم تا مسنترها روی صندلی بنشينند. عسگراولادی روی يكی از فنكوئلها نشسته و سیدمرتضی نبوی و دكتر شيبانی با آن سن و سال روی زمين نشستهاند. دنبال جای مناسبی برای نشستن میگردم كه با تذكر مسئولين، همانجا كه ايستادهام، مینشينم.
اعضای هيأت دولت از درب جلوی حسینیه و با هم وارد میشوند. البته درب ورودی خانمها متفاوت است و خانم دستجردی و سلطانخواه، كمی ديرتر میرسند. رسايی و كوچكزاده هم با هم میآيند. نمایندههای مجلس هم از راه میرسند. حسینیه تقريبا پر شده است.
هنوز دارم سرك میكشم تا ببينم ديگر چه كسانی آمدهاند كه صدای صلوات بلند میشود؛ همه بلند میشويم. هر كس سعی میكند با كمك پنجه پا و عضلات گردن، قدش را كمی بلندتر كند تا آقا را ببيند. فكر میكردم اين كارها مخصوص ما مردم عادی است در برنامههای محرم و فاطميه. اما انگار مسوولان تراز اول هم، از اين آرزوها دارند! حتی اگر مثل علاالدين بروجردی هرچند وقت يكبار آقا را ببينند.
رهبر روی صندلی مینشينند. يك طرف آقای جنتی مینشيند و معاون رییسجمور. طرف ديگر احمدینژاد، سیدحسن خمینی، هاشمی شاهرودی و علی لاریجانی. آن دوتای اولی كنار هم مینشينند؛ آیا خاطره 14 خرداد فراموش میشود؟ هنوز از لاريجانی ديگر خبری نيست؛ بعدتر هاشمی رفسنجانی هم وارد حسینیه میشود و مینشیند كنار سیدحسن خمینی و هاشمی شاهرودی.
احمدینژاد اجازه میگيرد و بلند میشود تا صحبت كند. فكر میكنم مثل هميشه اول میخواهد دعای فرج بخواند و هنوز وقت سرك كشيدن دارم. اما نمیخواند. صحبتش را هم از روی برگه میخواند. قبل از اين كه به گزارش عملكرد دولت برسد، حرفهايی میزند از اين كه امروز ايران، نماد اسلام واقعی است...
عملكرد دولت را در هفت محور مطرح میكند: فرهنگی، علم و فناوری، عمران و سازندگی، ورزش، تحولات اداری، تحريمها، سياست خارجی و درنهايت مديريت داخلی. وسط حرفهايش بارها از مجلس به خاطر همراهیشان تشكر میكند. وسط حرفهايش رئيس قوه قضائيه هم میرسد. همه برايش بلند میشوند، حتی رهبر.
«رمضان ماه توبه است. توبه يعنی بازگشت. بازگشت از چه؟ از خطاها. پس اول بايد خطاها را شناخت. خطاهايی كه از آنها غافليم؛ خطای خودمان، حزبمان، دوستانمان. وظيفه كارگزار نظام سنگينتر است. بايد حواسش به زير مجموعه خودش هم باشد.
رمضان ماه توبه است. توبه يعنی بازگشت. بازگشت به چه؟ به تقوا. تقوا يعنی گستردن عدالت. تقوا يعنی فروبردن خشم؛ البته در برابر دوستان. و تقوا يعنی خاموش كردن آتش؛ همان آتشی كه انگار عدهای برای شعلهورتر كردنش مأموريت دارند.»
رهبر اينها را میگويد و میگويد اين حرف اصلی ما بود در اين ماه.
«مخالفت ما و دشمن بنیادی است. هر دو در حال برنامهریزی برای مقابله با هم هستیم. محور دشمن، آمريكا است و اسرائيل. بقيه يا تابعاند، يا رودربايستی دارند يا ضعيف. جبهه دشمن در حال ضعيف شدن است و جبهه ما در حال قوی شدن.
دشمن عقبه مردمی در جهان ندارد كه هيچ، منفور ملتهاست. اقتصاد ويرانی دارد و در سردرگمی ناشی از اشتباهات سياسی خود سرگردان است.
اما ما؛ رشد پيشرفت علمیمان 11 برابر متوسط جهانی است. روحيه بالا و اميد به آينده داريم. ميدان سياسیمان با نشاط است. عقبهمان در بين ملتها و كشورها، قوی است و تجربههای سياسیمان موفق.»
دشمن برای مبارزه با ما برنامه دارد. فشار اقتصادی، تهديد نظامی، جنگ روانی در كشور و در مجامع بينالمللی، خرابكاری سياسی. كنار همه اينها شعار مذاكره را هم فراموش نمیكند. بايد اينها را بفهميم. «بايد همه با هم بفهميم»؛ رهبر روی اين يكی، تأكيد میكند.
تعريف میكند از تهديدات نظامی كه از قبل هم بوده. از اينكه این تهدید اینقدر در زمان كلینتون شدید شده بوده كه رئیسجمهور وقت، گفته بيائيم فكرى بكنيم، حيف است بيايند حمله كنند و ساخت و سازهائى را كه انجام داديم، بزنند از بين ببرند.
تعريف میكند از ادعای مذاكره. از اين كه هر وقت جلوی منطق كم میآورند، مذاكره را يكجانبه قطع میكنند. و اینكه دوبار با آمریكا در مورد عراق و یك مسأله دیگر مذاكره كردیم و از گزارش مذاكرات، پیشبینی میشد كه به چه مسیری میرود. ولی ادامه میدهد كه: «بنده همان وقت به وزارت خارجه گفتم اين مذاكره را قطع كنيد. هنوز اقدامنكرده، آنها يكجانبه اقدام كردند! اينجورىاند».
همه اينها را میگويد، اما برای من اين نكته از همه جالبتر است: «من يادداشتهايی از خاطراتم دارم». كاش اين يادداشتها منتشر میشد...
«ما اهل مذاكرهايم اما نه با آمريكا»؛ يكی از پشت سر فرياد میزند: «تكبير» و بقيه تكبير میفرستند. برايم جالب است كه چه كسی بوده كه بیخيال كلاس كارگزار نظام بودنش شده. فوری برمیگردم و پشتم را نگاه میكنم. علاءالدين بروجردی خنده موفقيتآميزی میزند. خيالم راحت میشود كه رئيس كميسيون امنيت ملی مجلس، حواسش به مذاكرات احتمالی خواهد بود!
[یادداشت علاءالدین بروجردی در مورد رابطه با آمریكا كه پس از این دیدار نوشت]
«میپرسد عسل كیلویی چند؟ میگويد 100 تومان. دستش را میگيرد و فشار میدهد: حالا چند؟ ناچار میگويد هرچه شما بگوييد. میگويد 30 تومان... اما ما به 30 تومان راضی نمیشويم!» لبخند رضايت روی لب همه نشسته است.
«ايران به سبك خودش به فشارها پاسخ میدهد»؛ صدای تكبير دوم بلند میشود.
«به دولت تذكر دادهام؛ درباره واردات. بايد عادت كنيم به توليد داخلی و مصرف كالای داخلی. واردات بايد مديريت شود. دولت میگويد قانون نمیگذارد جلوی واردات را بگيريم. مجلس بايد اصلاح كند.»
رهبر دارد اينها را میگويد كه صدای همهمه از جایی كه نمایندههای مجلس نشستهاند، به گوش میرسد.
«بايد تصميمات شجاعانه گرفت و البته عاقلانه؛ اما با اتحاد. اتحاد مسوولين فريضه است. تعمد در مخالفت با آن، خلاف شرع است. بايد به قدرت و صدق وعده خدا توجه كرد و باور داشت.»
اين احكام را رهبر دارد صادر میكند. برای آنهايی كه ادعای پيروی از ولايت فقيه دارند...
نماز را رهبر میخواند. خيلی سريع. پانلها برداشته میشود و همه میروند پای سفره افطار. من هم مینشينم. كنارم يك فعال اصلاحطلب است و روبرويم يك فعال اصولگرا؛ كلكلها از همین اول سفره شروع شده:
- من و شما مثل امام حسين و يزيديم.
- اگر يك روز در مجلسی جلوی پای من بايستی، به خودم شك میكنم.
صدای خندهشان بلند است...
- يك مجله آلمانی عكس من را زده بود كه دارم صورت ايشان را نوازش میكنم. زيرش زده بود كه همه اين دعواهای مسئولين نظام، جنگ زرگری است.
- يك روز در بین دوستانش گفتم چه خبر از جلسه سپاه؟ بيچاره تا مدتها مجبور بود به دوستانش جواب بدهد كه چه جلسهای با سپاه داشته!
با هر لقمه، يك خاطره تعريف میكنند؛ انگار كلكل اين دو، تمامی ندارد.
كسی جلسهای از اين دست نديده است! كلی از افطار گذشته و اين مسئولان هنوز ولكن هم نيستند. انگار تا حالا همديگر را نديدهاند. از دور میدوند و سلام و احوالپرسی میكنند. يكی نماينده است و از وزير پیگير تكميل «سد» حوزه انتخابیاش. یكی دیگر قرار جلسهای را تنظیم میكند برای انجام فلان پروژه همكاری. يكی برای سربازی يك نفر با رئيس نظام وظيفه حرف میزند. آن يكی... قرار نيست كه همه چيز لو برود! بازار ديدهبوسی مسئولان همچنان گرم است كه جلسه را ترك میكنم.